جیم دال
غریب و خسته و تنها، ندارم توشه ای همراه
بهاران رفت بی حاصل، زمستان آمده از راه
منم کاشتم، منم داشتم، ولی در وقت برداشتم
نبود در خرمنم گندم، تمام حاصلم، شد کاه
به جز حسرت، در این صحرا چه باید کاشت
ندارد آسمان مهری، نرویَد در زمین، جز آه
پدر حسرت و مادر آه، منم فرزند تاریکی
نه عزیز می شوم روزی، نه آزاد میشوم از چاه
زمستان آمده از راه، ندارم توشه ای همراه
نبود در خرمنم گندم، نبود در آسمانم ماه